مژه واري زخواب ناز جستي
دو عالم نرگسستان نقش بستي
تغافل مهر گنج کاف و نون بود
تبسم کردي و گوهر شکستي
زآهنگي که افسون نفس داشت
عنان صور بر عالم گسستي
مگر با آن ميان ربطي ندارد
سخن بر معني ناياب بستي
محيط آنگه محاط قطره حرف است
که ميداند چسان در دل نشستي
خودآرائي چه مستور و چه اظهار
خراباتي چه مخموري چه مستي
نه اينجا سبحه ره دارد نه زنار
تو ديرستان ناز خود پرستي
تحير چشم بند سحر کاريست
بهار بي نشاني گل بدستي
دريغا رمز خورشيدت نشد فاش
ابد رفت و همان صبح الستي
کسي ديگر چه انديشد چه فهمد
بآئيني که نتوان يافت هستي
بمعراج خيالات تو (بيدل)
بلنديهاست سر در جيب پستي