مائيم و دلي سر ورق بي سروپائي
چون آبله صحرائي و چون ناله هوائي
از پرده ناموسي افلاک کشيديم
ننگي که کشد لاغري از تنگ قبائي
گامي برهت نازده در خاک شستم
چون اشک باين رنگ دميد آبله پائي
جرأت هوس طاقت دوري نتوان بود
زخم است همه گر مژه واريست جدائي
دل مايل تحرير سجود بست که امروز
نقش قدم او ورقي کرده حنائي
اي آينه گرد نفسي بيش ندارم
زين بيش مرا در نظر من ننمائي
همت نپسندد که باين هستي موهوم
چون عکس در آينه کنم خانه خدائي
در کشور ياسي که سحر خنده شام است
خفاش شوي به که دهي عرض همائي
زين جوش غباري که گرفته است جهانرا
فتح در خيبر کن اگر چشم گشائي
تا چند خراشد اثر لاف گلويت
داود نخواهي شدن از نغمه سرائي
گر چون مه نو سرکشي از منظر تسليم
بوسد لب بامت فلک از عجز بنائي
بر همزن کيفيت يکتائي ما نيست
اين سجده که بر پيکر ما بست دوتائي
(بيدل) تهي از خويش شدي ما و منت چيست
اي صفر بر اعداد تعين نفزائي