گر از گوهر کمرسازي و گر دستاري زرپيچي
دمي بي کشمکش گردي که زير خاک سرپيچي
نفس خون گشت و تسکين حبابي هم نشد حاصل
چو گرداب اينقدر تا چند در فکر گهرپيچي
ز حيرت پاي در گل مانده ئي تحريک مژگاني
نگاه بي نيازي تا بکي در چشم ترپيچي
بخط عنبرين در هاله گيري ماه تابان را
ز گيسو سنبل شاداب بر گلبرگ تر پيچي
کمند اينجا رسائي در خود سامان چين دارد
جهان صيد خيال تست بر خود هر قدر پيچي
برو زاهد نداري مغز بر اسرار پيچيدن
تو محو ظاهري عمامه مي بايد بسر پيچي
بپرواز هوس تا کي نفس ميسوزي اي غافل
کمند ناله ئي جهدي که بر صيد اثر پيچي
تماشا زين دو نيرنگ هوس بيرون نميباشد
نگه گر نيست يابد چون شنيدن بر خبر پيچي
بجز رزق مقدر نيست ممکن حاصل کامت
اگر چو عنکبوتان رشته بر صد بام و در پيچي
غرور عجز دنيا حکم شاخ آهوان دارد
تو هم چندانکه بر خود بيش بالي بيشتر پيچي
بسي پيچيد (بيدل) ناله ات بر دامن شبها
کنون وقتست اگر اين رشته در پاي سحر پيچي