شماره ٣٠٦: گاه گل گاه چمن گاه هوا ميگردي

گاه گل گاه چمن گاه هوا ميگردي
اي خيال آينه هوشي که چها ميگردي
لامکان سيريت از بس که بلند افتاده است
تا بگردون نگري آبله پا ميگردي
حسن و عشق و طلب و وصل و فراق و اميد
همه اينجا و تو باري بکجا ميگردي
مرکز و گردش پر کار قيامت دارد
گرنه ئي رنگ درين باغ چرا ميگردي
حسن کيفيت تحقيق مجاز آينه نيست
اين چه جام است که در مجلس ما ميگردي
شخص تمثال شود تا تو ببيني خود را
آنقدر بهر چه از خويش جدا ميگردي
هوش از انديشه نيرنگ جنابت خون شد
که نفس داري و آئينه نما ميگردي
قيد و پرواز چه مقدار جنون آرائيست
چون نفس پا به گل و سر بهوا ميگردي
رهبر عافيت آه سپندي کافيست
چند چون شمع ز اشک آبله پا ميگردي
طپش آينه در نبض خيالي دارد
کارواني که تواش بانگ درا ميگردي
اول و آخر بنياد نفس بر باد است
گر همه کوه برائي که صدا ميگردي
چون سحر سلسله ساز وداع تو رساست
تا نفس راست کني دست دعا ميگردي
حيرت تست گريبان در استقبالت
جلوه ها ميروي و آينه وا ميگردي
(بيدل) افسون سري پر بدماغت زده است
باخبر باش که نقش کف پا ميگردي