شهيدان وفا را درس ديداريست پنهاني
سواد حيرتي دارد بياض چشم قرباني
جهاني رفته است از خويش در انديشه وهمي
سرابي هم نمي بينيم و کشتيهاست طوفاني
نگه واري تامل گر نمائي صرف اين گلشن
تماشا هرزه گردي دارد حيرت تن آساني
چو صبح از وضع امکان وحشتي داريم زين غافل
که هرکس گردد دامان خود است از دامن افشاني
حريف عرض رسوائي نه ئي فال تغافل زن
مژه پوشيدنت کم نيست گر خود را بپوشاني
بچشم خلق آدم باش اگر گاو خري داري
که از کج بيني اين قوم برعکس است انساني
دهان گفتگو را خاتم مهر خموشي کن
اگر داري بملک عافيت ذوق سليماني
بيکدم خامشي نتوان ز کلفتها برون جستن
نفس را آب کن چندانکه گرد خويش بنشاني
جدا گرديدن از خود هر قدر باشد غنيمت دان
همه گر عکس تست آن به که از آينه نستاني
مبادا همت از تحصيل حاصل منفعل گردد
مرو تا ميتواني جزئي کاري که نتواني
ز پيراهن برون آ تا به ببيني دستگاه خود
حباب آينه درياست از تشريف عرياني
خموشي بست اگر راه لب خجلت نواي من
عرق خواهد رهي وا کردن از ديوار پيشاني
نگه کافيست (بيدل) ناله زنجير تصويرم
زبان جوهر آينه کم لافد ز حيراني