سبک ساريست هر گه در نظرها بيدرنگ آئي
باين جرأت مبادا چون شرر مينا بسنگ آئي
بانداز تغافل نيم رخ هم عالمي دارد
چرا مستقبل مردم چو تصوير فرنگ آئي
زما و من جهاني شيشه زد بر سنگ نوميدي
در قلقل مزن چندانکه در پاي ترنگ آئي
همه گر جين باشد از طريق صلح گل مگذر
چو غيرت تا کجا با هر که پيش آئي بجنگ آئي
حيا ساماني اينمقدار رسوائي نميخواهد
که چون فواره هر چند آب گردي در شنلگ آئي
خمار آفت کشيها دارد از ساغر کشي بکذر
که مي انديشم از خميازه در کام نهنگ آئي
بساط لاف چندين انفعالي در کمين دارد
حذر زان وسعت دامن که زير پاي لنگ آئي
کسي با برق بي زنهار فرصت برنمي آيد
بافسون نفس تا چند در باد تفنگ آئي
سخن دردسر است اما متن برخامشي چندان
که چون آينه از ضبط نفس در زير زنگ آئي
دران محفل بظرف وهم و ظن کم ميرسد فطرت
مگر گردون شوي تا قابل يک کاسه بنگ آئي
همين در کسوت وهم است سير باغ امکانت
بپوش از هر دو عالم چشم اگر زين جامه تنگ آئي
بسامانست (بيدل) عشرتت در خورد همواري
بسير اينچمن بايد روي آئي که رنگ آئي