شماره ٢٥٥: دارد بمن دلشده امشب سر جنگي

دارد بمن دلشده امشب سر جنگي
گلبرگ کماني پر طاوس خدنگي
پيش که برم شکوه از آن نرگس کافر
بيچاره شهيدم زدم تيغ فرنگي
مثکل که زفکر عدم خويش برآيم
دارم سر و اما بگريبان نهنگي
آنجلوه که بيرون خيالست خيالش
ديديم برنگي که نديديم برنگي
محتاج نفس کرد تحير دل ما را
آينه شد آخر جرس ناله بچنگي
کلفت نبرد ره بدل باده پرستان
آينه مينا نکشد زحمت زنگي
نيرنگ بد و نيک دو عالم همه از تست
گر بگذري از خويش نه صلحست و نه جنگي
هشدار که بر گوش عزيزان نتوان خورد
گر نيست سخن را اثر تير و تفنگي
گامي بگشاد خط پرکار نرفتيم
چون نقطه فسردم بفشار دل تنگي
گرد رم عيش است چه صحرا و چه گلزار
فرصت همه جا خون شده در بخيه رنگي
(بيدل) خوشم از عارض گلگون بخط سبز
فارغ زميم ساخته کيفيت بنگي