شماره ٢٣٣: چو قارون ته خاک اگر رفته باشي

چو قارون ته خاک اگر رفته باشي
بآرايش گنج و زر رفته باشي
چه کارست امل پيشه را با قيامت
بهر جا رسي پيشتر رفته باشي
برين انجمن وانگرديد چشمت
يقين شد که جاي دگر رفته باشي
دم فرصت اينجا نفس ميشمارد
چو عمر آمدن کو مگر رفته باشي
شرار است آينه پرداز هستي
نظر تا کني از نظر رفته باشي
غبار تو خواهد جنون کردن آخر
دران ره که با کرو فر رفته باشي
درين بزم تا کي فروزد چراغت
اگر شب نرفتي سحر رفته باشي
جهان بيش و کم مجمع امتياز است
تو پر بي تميزي بدر رفته باشي
چه عزت چه خواري اقامت محال است
بهر رنگ ازين رهگذر رفته باشي
هوا محملي گر همه آفتابي
وگر سايه ئي بي سير رفته باشي
سلامت درين کوچه وقتي است (بيدل)
که از آمدن پيشتر رفته باشي