شماره ٢٣٠: چند پيچد بر من بيدست و پا افتادگي

چند پيچد بر من بيدست و پا افتادگي
از رهم بردار تا گيرد عصا افتادگي
شيوه عشاق چون اشکست در راه نياز
ابتدا سرگشتگيها انتها افتادگي
نيست سعي ما بيابان مرگ منتهاي خضر
لغزش پائيست خواهد برد تا افتادگي
عالمي از عجز ما چيده است سامان غرور
کرد ما را سايه بال هما افتادگي
بگذر از کوشش که دارد وادي تسليم عشق
جاده از خود رفتن و منزل زپا افتادگي
دامن تسليم هم آسان نمي آيد بدست
خاک گرديديم تا شد آشنا افتادگي
هر چه از ما گل کند تمهيد تسليم است و بس
سرکشي هم دارد از دست دعا افتادگي
گر کسي از پا درافتد ما زسر افتاده ايم
يک زمين و آسمان از ماست تا افتادگي
ما بتعظيم از سر بنياد خود برخواستيم
شعله هم گر کرد با خاشاک ما افتادگي
همچو آتش سرمکش (بيدل) که در تدبير امن
خاک بنياد ترا دارد بپا افتادگي