تبسم قابل چاکي نشد ناموس عرياني
خجل کرد آخر از روي جنونم بي گريباني
چه بال و پر گشايد وحشت از ساز جنون من
صدا عمريست در زنجير تصوير است زنداني
ندانم مشهد تيغ خيال کيست اين گلشن
که شبنم کرد گلها را نهان در چشم قرباني
براه او نخستين گام ما را سجده پيش آمد
تواي حسرت قدم مي زن که ما سوديم پيشاني
بجاي شعله از ما آب نم خون کرده ميجوشد
چو ياقوت آتش ما را حيا کرده است دانائي
بيا زاهد اگر همت دهد سامان توفيقت
بياموز از شرار کاغذ ما سجده گرداني
کنار وصل معشوق است گرد خويش گرديدن
توان کردن باين گرداب دريا را گريباني
محبت نيست آهنگي که آفت جوشد از سازش
گسستن برنمي آيد بزنار سليماني
سر قطع تعلق داري از ديوانگي مگذر
بس است آينه دار جوهر شمشير عرياني
باين سامان وحشت آنقدر مشکل نمي بينم
که گردد سايه ام چون ديده آهو بياباني
نيم نوميد اگر گرد سر شمعت نميگردم
پر پروانه ئي دارم بقدر رنگ گرداني
بنيرنگ خيالش آنقدر جوشيده ام (بيدل)
که در رنگ غبارم ميتوان زد خانه عماني