شماره ٢٢١: تا چند ناز غاره و رنج حنا کشي

تا چند ناز غاره و رنج حنا کشي
نقاش قدرتي اگر از رنگ پاکشي
عرض کمال آينه موقوف ساده گيست
زان جوهرت چه سود که خط بر صفا کشي
حيرت غنيمت است مبادا چو گردباد
چشمي بگردش آري و جام هواکشي
بار دلت بناله رساني سبک شود
کز پاي کوه رشته بزو صدا کشي
بيرون نه فلک فگني طرح کشت و کار
تا دانه ئي سلامت ازين آسيا کشي
با اين شکست و عجز رسا موي چيني ايم
آسان مدان که دامنش از دست ما کشي
بار وفادمي که شود طاقت آزما
غير از عرق دگر چه بدوش حياکشي
مخمل رضا بمشق سجودت نميدهد
خط بر زمين مگر زني بوريا کشي
دوش غنا ستمکش ناز هوس مباد
بار جهان خوشست که بر پشت پا کشي
گر آگهي زخفت اوضاع احتياج
دست آنقدر مياز که ننگ دعا کشي
غافل مشو زمزد تلاش فروتني
شايد که سايه ئي کني ايجاد واکشي
(بيدل) گذشت عمرو نه ئي فارغ از امل
بگسيخت رشته و تو همان در کشاکشي