پوچست قماش تو باظهار تلافي
اي کسوت موهوم فنا رنگ نبافي
نشگافت کس از نظم جهان معني تحقيق
از بسکه بهم تنگ نشته است قوافي
در فکر خودم معني او جهره گشا شد
خورشيد برون ريختم از ذره شگافي
آينه دلان جوهر شمشير ندارند
اجزاي مد رائي مانيست مصافي
زنداني حرمانکده داغ وفائيم
بر ما نتوان بست خطاهاي معافي
خون ناشده ره در دل ظالم نتوان برد
جز آب که ديده است زشمشير غلافي