بگلزاري که آن شوخ چمن پيکر کند بازي
غبارم چون پر طاوس گل بر سر کند بازي
جهان درياي خون گردد اگر چشم سيه مستش
ز دست افشاني مژگان بابرو و سر کند بازي
گدائي کز سر کوي تو خاکي بر جبين مالد
بتاج کيقباد و افسر قيصر کند بازي
عرق بر عارضت هر جا بساط شبنم آرايد
نگه در خانه خورشيد با اختر کند بازي
قلم هرگه بوصف نيش مژگان تو پردازد
چو خون جسته مضمون در رگ نشتر کند بازي
مخور جام فريب از نقش صورتخانه گردون
بلعبت بازبنگر کز پس چادر کند بازي
دل از ساز طرب باليدن ننگست ازين غافل
که از افراط شوخي طفل را لاغر کند بازي
مرا از شش جهت قيد است و خوش آزاد ميگردم
کم افتد مهره ئي زينسان که در شش در کند بازي
ز بس پيچيده است آفاق را بيمهري گردون
عجب گر طفل هم در دامن مادر کند بازي
کتاب عرض جاهت تا ورق گرداند در جائي
زهي غافل که با نقش دم اژدر کند بازي
وداع بيقراري ميکند چون شعله پروازت
هوس بکذار تا چندي ببال و پر کند بازي
من از سر باختن (بيدل) چه انديشم درين ميدان
که طفل اشک هم بر نيزه و خنجر کند بازي