بگرد سرمه خفتن تا کي از بيداد خاموشي
به پيش ناله اکنون مي برم فرياد خاموشي
در آنمحضر که بالد کلک رنگ آميزي يادت
نفس با ناله جوشد تا کشد بهزاد خاموشي
جنون جانکني تا کي دمي زين ما و من شرمي
همين آواز دارد تيشه فرهاد خاموشي
بضبط نفس موقوفست آئين گهر بستن
فراهم کن نفس تا بالد استعداد خاموشي
ز ساز مجلس تصويرم اين آواز مي آيد
که پر دور است از اهل نفس امداد خاموشي
لب از اظهار مطلب بند و تسخير دو عالم کن
درين يکدانه دارد دامها صياد خاموشي
بجرأت گرد طاقت از مزاج خويش ميروبم
پسند ناله من نيست بي ايجاد خاموشي
نفس تنها نسوزي اي شرار پر فشان همت
که من هم همر هم تا هر چه باداباد خاموشي
بدل گفتم درين مکتب که دارد درس جمعيت
نفس در سرمه خوابانيده گفت استاد خاموشي
چرائي اينقدر ناقدردان عافيت (بيدل)
فراموش خودي يا رفته ئي از ياد خاموشي