اي شيخ به تدبير امل بيهده حرفي
دستار به کهسار ميفگن تل برفي
همنسبتي جوهر رازت چه خيال است
از وهم برون آکف اين قلزم ژرفي
دون فطرتيت غير جنون هيچ ندارد
بر حوصله پوچ مناز آبله ظرفي
در عالم برق و شرر اميد وفا نيست
هستي رم ناز است و تو حسرت کش طرفي
با نقش خيال اينهمه رعنا نتوان زيست
چون پيکر طاوس ز نيرنگ شگرفي
بحث من و ما برده ئي آن سوي قيامت
اي مد نفس با همه فرصت دو سه حرفي
(بيدل) ادب علم و فن از دو بجا آر
جز خجلت تقرير نه نحوي و نه صرفي