اي امل آورده فطرت را چه رسوا کرده ئي
نوحه کن در ياد امروزي که فردا کرده ئي
حسن مطلق را مقيد تا کجا خواهي شناخت
آه از آن يوسف که چاهش تماشا کرده ئي
آشناي شخص با اسم و صفت محتاج چند
خوانده ئي آيات تحقيق و معما کرده ئي
پشت و روي صفحه ادراک تست اسلام و کفر
سطر قرآن را ز کم بيني چليپا کرده ئي
حکم عنقا داشت اينجا معني فقر و غنا
اختراع است اين که نامش دين و دنيا کرده ئي
پنبه ميناست گر محرم شوي اي بيخرد
آنچه از طبع درشتش فهم خارا کرده ئي
چون کف صيقل گران تا کي مکدر زيستن
ظاهرت هم پاک کن گر دل مصفا کرده ئي
صورت آينه ئي از حال خود غافل مباش
گر همه در خانه باشي رو بصحرا کرده ئي
ديدن آينه اسرار عدم فهميدنست
نقش بيرنگيست تمثالي که پيدا کرده ئي
در ادبگاهي که بايد از فضولي آب شد
بيخبر کاري اگر کردي تمنا کرده ئي
ساغرت بر سنگ زن تا ناله اي گردد بلند
نشه هنگامه پستي دو بالا کرده ئي
هر کجا عشاق دامان مژه افشرده اند
قطره اي را ديده ئي گر سير دريا کرده ئي
حيرت بي معنيت خميازه است آغوش نيست
غفلت اوهام طولي داشت پهنا کرده ئي
سير زندانست (بيدل) دعوي آزاديت
از گشاد بال و پر چاک قفس وا کرده ئي