شماره ١٦٢: ازين نه منظر نيرنگ تا برتر زنم جوشي

ازين نه منظر نيرنگ تا برتر زنم جوشي
نفس بودم سحر گل کردم از ياد بناگوشي
طپشها در هجوم حيرت ديدار گم دارم
نگاه نتوانم غرقه طوفان خاموشي
زتمکين رگ ياقوت بست ابريشم سازم
اشارات ادب آهنگي خون گرد و مخروشي
زدرس نسخه هستي چه خواهم سخت حيرانم
بصد تعبيرم ايما ميکند خواب فراموشي
بغارت رفته گز جلوه گاه کيستم يارب
که از هر ذره مي بالم نگاه خانه بر دوشي
نواي آتشيني دارم و از شرم بيباکي
نفس دزديده ام تا در نگيرد پنبه در گوشي
شکستن تا چها ريزد بدامان حباب من
نگاهي رفته است از خويش و گل کرده است آغوشي
زمستان هوس پيماي اين محفل نمي بينم
چو مينا شيشه در دستي و چون ساغر قدح نوشي
زصد آينه اينجا يک نگه صورت نمي بندد
تو بر خود جلوه کن ما را کجا چشمي کجا هوشي
دل داغ آشياني در قفس پرورده ام (بيدل)
بزير بال دارم سير طاوس چمن پوشي