ننگ دنيا برندارد همت معني نگاه
تا بصرت برديانت نيست معراجست جاه
زينچمن رشکيست بر اقبال وضع غنچه ام
کز شکست دل دهد آرايش طرف کلاه
طالب وصليم ما را با تسلي کار نيست
ناله گر از پا نشيند اشک مي افتد براه
در گلستاني که تخمي از محبت کاشتند
زخم ميبالد گل اينجا ناله ميرويد گياه
نقشبندان هوس را نسبتي با درد نيست
خامه تصوير نتواند کشيدن مد آه
مايه يمني ندارد دستگاه آگهي
خانمان مردمان ديده ميباشد سياه
جلوه فرش تست اگر از شوخ چشمي بگذري
ميشودآينه چون هموار ميگردد نگاه
تا ابد محو شکوه خلق بايد بود و بس
شاه ما آينه مي پردازد از گرد سپاه
بي تماشا نيست حيرت خانه ناز و نياز
عشق اينجا آه آهي دارد آنجا واه واه
چون نگه در ديده حيران ما مژگان گمست
جوهر آينه در ديوار حل کرده است کاه
سايه و تمثال محسوب زيان و سود نيست
حيف خورشيدي که پرتو بازميگيرد زماه
زير گردون هرزه شغل لهو بايد زيستن
غير طفلي نيست (بيدل) مرشد اين خانقاه