داد عجز ما ندهد سعي هيچ مشغله
دست رنج کس نشود مزد پاي آبله
شب خيال آن نگهم گفت نکته ها که کنون
صدفمان ادا نکند شکر سرمه ساکله
غوطه در محيط زند تا حباب باده کشد
در شکست ساغر دل خفته است حوصله
محمل ثبات قدم دارد آب و دانه بهم
شمع تا عدم نکند فکر زادو راحله
نيست زانقلاب نفس عافيت مسلم کس
در زمين عبرت ما ريشه کرد زلزله
نيست امتداد نفس بگذر از تأمل و بس
بر وجود ما زعدم خط کشيد فاصله
چرخ تيغ زن بفسان خاک باز کرده دهان
هر طرف نظر فگن فتنه زاست حامله
ناقه بي صداي جرس ني سراغ پيش نه پس
ميرود بدوش نفس باد برده قافله
(بيدل) اين کلام متين پيش کس مزن بزمين
دارد آن لب شکرين گوهر آرين صله