چيست گردون کاينقدر در خلق غوغا ريخته
سرنگون جامي بخاک تيره صهبا ريخته
گرد ما صد بار از صحراي امکان رفته اند
تا قضا رنگي براي نام عنقا ريخته
آه ازين حرص جنون جولان که از سعي امل
خاک دنيا برده و بر فرق عقبا ريخته
قطع اميد قيامت کن که پاس مدعا
در غبار دي هزار امروز و فردا ريخته
تا نيفشاني بسر خاک بيابان اميد
جمع نتوان کرد آب روي صد جا ريخته
زير ديوار که بايد منت راحت کشيد
سايه موهم شبيخون بر سر ما ريخته
حسرت تعمير بنياد قناعت داشتيم
خاک ما را کرده گل آب رخ ما ريخته
گر مروت مشربي با چين پيشاني مساز
از تنگ روئي دم شمشير خونها ريخته
از ازل گمگشته آغوش يکتائي توام
تا بکي جويم کف خاکي بدريا ريخته
تا زهر عضوم سجود آستانت گل کند
پيکر چون آب ميخواهم سراپا ريخته
تاتواني (بيدل) از تعظيم دل غافل مباش
شيشه گر نقد نفس در جيب عنقا ريخته