شماره ١٣٩: تار پيراهن حياست نگاه

تار پيراهن حياست نگاه
کاسه چشم را صداست نگاه
حيرت آينه زمينگيريست
مژه تا نيست بيعصاست نگاه
شبنم من بوصل گل چکند
که زچشم ترم جداست نگاه
همه آفاق نرگسستانست
چشم گو باز شو کجاست نگاه
بي تميزي تميزها دارد
کور را مسح دست و پاست نگاه
نيست نقشي برون پرده خاک
حيرتست اين که بر هواست نگاه
حاصل ما در اين تماشاگاه
انتها حيرت ابتداست نگاه
مژه بسته آشيان غناست
ورنه هر جا رسد گداست نگاه
فطرتت پاي در رکاب هواست
که ترا بر پر هماست نگاه
کثرت جلوه مفت ديدنها
گر کد حولي بجاست نگاه
شمع فانوس انتظار توايم
گرد پرواز رنگ ماست نگاه
زندگي ساز جلوه مشتاقيست
شمعرا رشته بقاست نگاه
بسکه عالم بهار جلوه اوست
بر رخ اوست هر کجاست نگاه
(بيدل) از جلوه قانعم بخيال
چه توان کرد نارساست نگاه