امروز کيست مست تماشاي آينه
کز ناز موج ميزند اجزاي آينه
ديونه جمال تو گر نيست از چه رو
جوهر کشيده سلسله درپاي آينه
در حسرت بهار حظت گرد ميکند
جوهر بجاي سبزه زصحراي آينه
موقوف جلوه گل شبنم بهار تست
جوش گهر زموجه درياي آينه
از شرم آنکه آب نشد از نظاره ات
گرداب خجلتست سراپاي آينه
شد عمر صرف جلوه پرستي ولي چه سود
نگرفت بينوا دل ما جاي آينه
جز حيرت آنچه هست متاع کدورتست
در عشق بعد ازين من وسوداي آينه
با خوي زشت صحبت روشندلان مخواه
زنگي خجل شود بتماشاي آينه
حسن و هزار نسخه نيرنگ در بغل
ما و دلي و يک ورق انشاي آينه
روزي که داد عرض نزاکت ميان يار
افتاد مو بديده بيناي آينه
چندانکه چشم باز کني جلوه ميدهد
اسميست شش جهت زمسماي آينه
(بيدل) بهر دلي ندهند آرزوي داغ
اسکندر است باب تمناي آينه