همچون نفس به آينه دل رسيده رو
يعني درين مکان نفسي واکشيده رو
تسليم خضر مقصد موهوم ما بس است
چون سايه سر بخاک نه و آرميده رو
آخر بخواب نيستي از خويش رفتني است
باري فسانه من و ما هم شنيده رو
زين دشت خارها همه بر باد رفته اند
از خود چو سيل بر اثر آب ديده رو
عالم تمام معبد تسليم بيخوديست
هر سو روي بسجده اشک چکيده رو
تا سر برآري از چمن مقصد جنون
بر جاده هاي چاک چو جيب دريده رو
درخرقه گدائي و در کسوت شهي
سوزن صفت زتار تعلق جريده رو
سير بهار ميکده نازت آرزوست
گامي زخود برون چو دماغ رسيده رو
گلچيني بهار طرب بي تعلقي است
چون گردباد دامن ازين دشت چيده رو
بال اميد بسمل اين عرصه بسته نيست
پرواز اگردري نگشايد طپيده رو
رنج خيال مصلحت ساز زندگيست
باري گهي که نيست بدوشت کشيده رو
(بيدل) عنان عافيت ما گسسته است
مانند ريشه زير زمين هم دويده رو