شماره ١١٧: مه نو مينمايد امشبم از آسمان ابرو

مه نو مينمايد امشبم از آسمان ابرو
قدح کج کرده مي آيد اشارتهاي آن ابرو
تعالي الله چه نقش دلفريبست اين نميدانم
که جوهر دردم تيغست يا ناز اندران ابرو
باين انداز در انديشه صيد که ميتازد
که عمري شد همان افگنده است از کف عنان ابرو
اشارت محو حيرت کن که در بزم تماشايش
برنگ ماه نو در چشم ميگردد نهان ابرو
نه گلشن نرگسي دارد نه دريا موج مي آرد
بعالم فتنه ميکارد همان چشم و همان ابرو
چرا در خاک و خون ننشاندم دردي که من دارم
چو تير افگنده است زخويش ور آن کسان ابرو
خرابي ميکنم تعمير نازي در نظر دارم
زبخت تيره من و سمه ئي ميخواهد آن ابرو
زغفلت شکوها پرداختم اما نفهميدم
که خوبان را تغافل گوش ميباشد زبان ابرو
جهاني را تحير بسمل ناز تو مي بينم
نميدانم چه تيغست اينکه دارد در ميان ابرو
بياد چين ابروي تو در يار از امواجش
شکستي ميکشد بر دوش چندين کاروان ابرو
اشارت هم بايماي خيالش برنمي آيد
اگر بر اوج استغنا نباشد نردبان ابرو
بوضع سرکشي لطف تواضع ديده ام (بيدل)
بچشم مصلحت تيغم بعرض امتحان ابرو