شماره ١١٦: منفعلم بر که برم حاجت خويش از بر تو

منفعلم بر که برم حاجت خويش از بر تو
اي قدمت برسر من چون سر من بر در تو
آئينه کون و مکان حيرت سير چمن است
ساغر رنگ دو جهان حسرت گرد سر تو
تاب جمال تو زکس راست نيايد زهوس
حلقه گيسوي تو بس چشم تماشا گر تو
محرم آن لعل نشد کام تمناي کسي
غير تبسم که برد چاشني از شکر تو
رنگ تو آشفته چو گل در چمن آرزويت
موج تو غلطان چو گهر در طلب گوهر تو
صبح برد تا بکجا پايه زقطع نفسش
وانشود زين هوسي چند ره منظر تو
نه فلک از گردش سرگشته بخميازه سمر
همت ظرف که کشد باده بي ساغر تو
سعي طلب بيسرو پا جاده تحقيق رسا
سبحه صفت آبله ها خفته برون در تو
خط حساب من و ما راه گشايد زکجا
صفر نمايد بنظر نقطه ئي از دفتر تو
(بيدل) از افسون سخن بلبل باغ چه گلي
رنگ چمن ميشکند بوي بهار از پر تو