شماره ١١٤: ما غربت آشيانيم اي بلبلان وطن کو

ما غربت آشيانيم اي بلبلان وطن کو
هر چند پرفشانيم پرواز آن چمن کو
از شمع بزم مقصود ني شعله ايست ني دود
بايد پري بهم سود پروانه سوختن کو
ما را برون آن در پا در هوا خروشي است
آنجا که خلوت اوست امکان ياد من کو
چندي بقيد هستي مفتست رقص و مستي
هر گه قفس شکستي اشغال پرزدن کو
افسانه گرم دارد هنگامه تو هم
از بوي يوسف امروز جز حرف پيرهن کو
خلقي بوهم هستي نامحرم عدم ماند
هر حرف کز لبش جست ناليدکان دهن کو
صورت پرستي از خلق برد امتياز معني
هر چند کعبه سنگست تسکين برهمن کو
آينه دارئي وهم برق افگن شعور است
از شمع اگر بپرسي ميگويد انجمن کو
تسکين هر غباري بر دامني نوشتند
آواره گرد ياسم يارب نصيب من کو
(بيدل) لباس هستي تا کي شود حجابت
اي غره تعين آن خرقه کهن کو