شماره ١٠٩: گاه روي بر خاکم گاه جبه بر زانو

گاه روي بر خاکم گاه جبه بر زانو
زين سريکه من دارم نيست بيخبر زانو
اين قلم رواندوه کارگاه راحت نيست
هر که فکر بالين کرد يافت زير سر زانو
يکمژه بصد عبرت شرم چشم ما نگشود
حلقه وار ته کرديم بر هزار در زانو
گل دميده ايم اما رنگ و بو پشيماني است
بود غنچه ما را عالم دگر زانو
زين تلاش پا در گل کوره و کجا منزل
همچو شمع پيموديم شام تا سحر زانو
دل ادبگه ناز است دعوي هوس کم کن
بايدت زدن چون موج پيش اين گهر زانو
شوخي تميز از ما وضع امن نپسنديد
ورنه سلک اين کهسار بود سر بسر زانو
بسته ام کمر عمريست بر حلاوت تسليم
بند بند من دارد همچو نيشکر زانو
عذر طاقت است اينجا قدردان جمعيت
پاي تا نيارد خم نيست در نظر زانو
فکر سرنوشت من تا کجا تريها داشت
تا جبين ببار آمد گشت چشم تر زانو
شب زکلفت اسباب شکوه پيش دل بردم
گفت برنميدارد درد سر مگر زانو
تا بکي هوس تازي چند هرزه پردازي
طائران رها کردند زير بال و پر زانو
مشق معني ام (بيدل) بر طبائع آسان نيست
سر فرو نمي آرد فکر من بهر زانو