شماره ٩٧: به پيري هم نيم غافل زعشق آنکمان ابرو

به پيري هم نيم غافل زعشق آنکمان ابرو
حضور قامت خم گشته ايمائيست زان ابرو
دم تيغي چو اشک از خون من رنگين نميگردد
مبادا افتد از مستي بفکر امتحان ابرو
کمان ناز آشوب کشاکش برنميدارد
اشارت چند باشد بار دوش ناتوان ابرو
به بي پروائي ترکان مخمور تو ميلرزم
که عمري شد مقيم سايه تيغ اندازان ابرو
خرامت آفت امکان و قامت فتنه دوران
نگه غارت گر آفاق و آشوب جهان ابرو
زبان سرمه آهنگان مژگانت که ميفهمد
اگر از شوخي ايما نگردد ترجمان ابرو
خط پشت لبت هر جا برات تازگي آرد
عرق واشويد از لوح جبين نو خطان ابرو
دم تيغ تغافل تا کجا خواهي تنک کردن
هنوز از گردش آنچشم ميخواهد فسان ابرو
تو محرم نشه بزم تغافل نيستي ورنه
بطاق ناز چيني خانها دارد نهان ابرو
بذوق سجده ات هر جا نيازي کرده ام انشا
بجاي سبزه ميرويد زخاک آنمکان ابرو
عروج پستي آرايم غرور عجز پيمايم
بنازد از کجيهايم به چشم راستان ابرو
سلامت در دم تيغست (بيدل) داغ تسليمي
که امشب ناز گستاخانه مي پيچد ازان ابرو