شماره ٩٦: بسکه ياد قامتت بر باد داد اجزاي سرو

بسکه ياد قامتت بر باد داد اجزاي سرو
ناله قمري شد آخر قد کشيدنهاي سرو
چيدن دامن درين گلشن گل آزادگي است
کيست تا فهمد زبان عافيت ايماي سرو
مطلب آزادگيها پر بلند افتاده است
عالمي خم شد بفکر بار ناپيداي سرو
باغبانان قدر آزادي ندانستند حيف
ناله بايستي درين گلشن نشاندن جاي سرو
باده را در دامن مينا بهاري ديگر است
آب دارد آبرو تا ميرود در پاي سرو
شعله ادراک خاکستر کلاه افتاده است
نيست غير از بال قمري پنبه ميناي سرو
بسکه موزونان زشرم قامتت گشتند آب
صورت فواره بايد ريخت از اجزاي سرو
اينقدر رعنا نمي بالد نهال اينچمن
سايه نخل که افتاده است بر بالاي سرو
پاي در زنجير دورش گفتگو آزادگي
(بيدل) اين سطر تکلف نيست جز انشاي سرو