از بسکه ضعف طاقت بوسيد روي زانو
خط جبين غلط خورد آخر بموي زانو
آبم درين ادبگاه از شرم غفلت شرم
سر بر هوا نشايد تسليم خوي زانو
کو معبد حضوري کز ما برد رعونت
صد حيف پير گشتيم در جستجوي زانو
هر جلوه را درين بزم آينه است منظور
تمثال دل مجوئيد ناديده روي زانو
شکر قد دو تايم امروز فرض گرديد
عمريست ميکشيدم گردن بسوي زانو
مشق دبير اسرار چندين نشست دارد
اما نميتوان خواند حرف مگوي زانو
چون برگ گل بيادت يک صبح غنچه بودم
شد عمر در جبينم خفتست بوي زانو
زين فکرهاي باطل چيزي نميگشايد
گيرم فتاده باشم سر در گلوي زانو
بيحاصلان سرا پا اندوه در کمين اند
چيزي نرويد از بيد جز آرزوي زانو
تغيير وضع تسليم بر غنچه هم ستم کرد
يارب پي راحت گشتم عدوي زانو
(بيدل) چو موج گوهر در فکر خويش خشکم
پيشانيم قدح زد اما بجوي زانو