شماره ٧١: موج خونم هر قدر طوفان نما خواهد شدن

موج خونم هر قدر طوفان نما خواهد شدن
حق شمشير تو رنگين تر ادا خواهد شدن
عمرها شد در تمناي خرامت مرده ام
خاک من آينه آب بقا خواهد شدن
از تغافل چند بندي پرده بر روي بهار
چشم واکن غنچه بادام واخواهد شدن
در دم مردن مرا بر زندگي افسوس نيست
حيف دامانت که از دستم رها خواهد شدن
قدر مشتاقان بدان اي ساده رو کز جوش خط
بي نيازيها زبان التجا خواهد شدن
در کمين شعله هر شمع داغي خفته است
هر کجا تاجيست آخر نقش پا خواهد شدن
بي تلافي نيست شوقم در تگ و پوي وصال
دست اگر کوتاه شد آهم رسا خواهد شدن
نشه آب و گل شوخي بناي وحشتيم
دامني گر بشکني تعمير ما خواهد شدن
در بياباني که دل مي نالد از بار غمت
گر همه کوهست پامال صدا خواهد شدن
پختگان يکسر کباب انتظار خامي اند
انتهاي هر چه ديدي ابتدا خواهد شدن
گر باين افسرده گي جوشد جنون اعتبار
بحر را موج گهر زنجير پا خواهد شدن
جاده سر منزل تحقيق ما پوشيده نيست
نقش پا تا خاک گشتن رهنما خواهد شدن
دوري از دلدار ننگ اتحاد معنويست
موج ما با گوهر از گوهر جدا خواهد شدن
سرمه صد نرگسستان عبرتست اجزاي ما
خاک اگر گرديم چندين چشم واخواهد شدن
نيستم (بيدل) چو تخم از خاکساري نااميد
آخر اين افتادگيهايم عصا خواهد شدن