کرد حرف بي نشانم عالمي راتر زبان
همچو عنقا آشياني بسته ام در هر زبان
وصف آنخط شوخي ئي دارد که در انديشه اش
ميدواند ريشها موج رگ گل بر زبان
به که عاشق حسرت ديدار در دل بشمرد
موج سيلابست اگر جوشد زچشم تر زبان
مطلب ديدار حيرانم چسان گرد داد
خاص آنعالم تحير ناب اين کشور زبان
اهل معني يکقلم در ضبط اسرار خوداند
موج ممکن نيست بيرون آرد از گوهر زبان
بي خموشي کلبه دل عافيت اسباب نيست
کاش گردد شمع اين کاشانه را صرصر زبان
عافيت خواهي تبرا کن زاظهار کمال
روبناخن ميکند آينه جوهر زبان
راحت اهل سخن در بي سخن گرديدنست
غير خاموشي ندارد بالش و بستر زبان
بحر بر خود ميطپد از خودفروشيهاي موج
عالمي بيطاقتند از مردمان تر زبان
راز کمظرفان نمي پوشد هجوم احتياج
ميکشد در تشنگيها از صدا ساغر زبان
شور دل چون غنچه از رنگم گريبان ميدرد
پاس خاموشي چسان دارم بيکدفتر زبان
هر که دارد قوت روحاني از کاهش تهيست
(بيدل) از ضعف بدن کم ميشود لاغر زبان