شماره ٥٢: گر بخون مشتاقان تيغ او کشد گردن

گر بخون مشتاقان تيغ او کشد گردن
تا قيامت از سرها جاي مو دمد گردن
موجها نفس دزديد تا گهر بعرض آمد
کرده ام سري تعمير از شکست صد گردن
حرص افسرآرائي سر بسنگ ميکوبد
سجده مفت راحتها گر کند مدد گردن
هر چه دارد اين مزرع برگ و ساز تسليم است
تخم ميدماند سر ريشه ميدود گردن
انتخاب اين مسلخ قطعه هاي همواريست
پشت و سينه تا باشد کس نميخرد گردن
کارگاه استعداد ميکند چها ايجاد
خاک جبهه مي بندد شعله ميکشد گردن
زاهد از چنين دستار دست عافيت بردار
خواهدت شکست آخر زير اين سبد گردن
اي وبال پيدائي هست است و رسوائي
از تو چند بردارد بار نيک و بد گردن
راه عافيت پوئي رخش خودسري پي کن
منزلت سردار است گر شود بلد گردن
گل قيامت چيدن در شگفتگي دارد
غنچه گرد و ايمن باش خنده ميزند گردن
سرکشان دم افلاس رو بنقش پا دارند
هر قدر تهي گردد شيشه خم کند گردن
خلق ميکشد يکسر رنج در خور طاقت
تا سري زدوش افتد کاش بشکند گردن
خاک ما سر بوئي از زمين نمي بالد
يارب از کجا آورد اين هزار قد گردن
تيغ بر کف ايستاده است صرصر اجل (بيدل)
همچو شمع در هر جا سر برآورد گردن