شماره ٣٣: صبحست ازين مرحله ياس بدر زن

صبحست ازين مرحله ياس بدر زن
چون صبح توهم دامن آهي بکمر زن
کم نيستي از غيرت فرياد ضعيفان
بر باد درو و دست بدامان اثر زن
چون ني گره کار تو لذات جهان است
گر دست دهد تاله ات آتش بشکر زن
خمها همه سنگ اند زمينگير فشردن
خاميست درين ميکده گو جوش شرر زن
زين بحر خطر مقصد غواص تسليست
دل جمع کن و سنگ بسامان گهر زن
ساغر کش اين ميکده مخموري راز است
خميازه مهيا کن و بر حلقه در زن
تا منفعل کوشش بيهوده نباشي
بر آتش افسرده ما دامن تر زن
مجنون رو شان خانه دربسته امن اند
تا خون نخوري گل بدر کسب هنر زن
در ملک هوس رفع خمار است جنون هم
گر دست بجامت نرسد دست بسر زن
قطع نظر اولي است زپيچ و خم آمال
اين شاخ پراگنده دميده است تبرزن
پر مايل نيرنگ تعلق نتوان زيست
يک چين جبين دامن ازين معرکه بر زن
(بيدل) دلت از گريه نشد نرم گدازي
خواب تو گرانست برخ آب دگر زن