سخت جاني هر کجا آيد بعرض امتحان
مغز ما را چون صدف خواهد برآورد استخوان
تيره بختي دارد از اقبال رنگ ما نشان
ميکند فانوس شب روشن چراغ کهکشان
از خم مژگان برون تاز است پرواز نگاه
وحشت ما بال و پر کرده است اندر آشيان
در بياباني که مي بالد رم ديوانه ام
ميکنند از نقش پا مقراض وحشت آهوان
گر نشد ديوانه من پا بدامان ادب
ناله را زنجير ميگردد رگ خواب گران
مگذر اي شوخ از طواف ديده حيران من
دارد اين نقش قدم از طرز رفتاري نشان
رنگ مي بازد سراپايم بيک پرواز دل
در نسيم بال بلبل دارد اين گلشن خزان
تيشه فرهاد من مضراب ساز درد کيست
کز رگ هر سنگ همچون تار ميجوشد فغان
حرفي از چشم ترم گفتند در گوش محيط
موجش از گرداب ماند انگشت حيرت در دهان
حسرتم هر جا نشان ناوک ناز تو کرد
ريخت مغز از استخوان ما چو آب از ناودان
قابل عرض سجودت کو بسامان جبهه ئي
از عرق آبي مگر پاشم بخاک آستان
هر دو عالم در کمند سر بزانو بستن است
خانه دارد در بغل تا حلقه ميباشد کمان
نيست (بيدل) گوشه گيريهاي ما بي مصلحت
خلوتي ميبايد ارباب سخن را چون زبان