رهت سنگي ندارد اي شرر وجد رهائي کن
پرافشانده را بسم الله بخت آزمائي کن
زغفلت چند ساز نغماي بي اثر بردن
بقدر اضطراب يک سپند آتش نوائي کن
ندامت رهبر است آنجا که طاقتها ضعيف افتد
زخود گر برنيائي نوحه ئي برنارسائي کن
نگاه عبرت از درد زمينگيري چه غم دارد
مژه بر دار و رفع شکوهاي بيعصائي کن
دماغ سربلندي خاص استغناست اي غافل
تو گرد احتياجي بر فلک هم جبهه سائي کن
نياز پاي بوسش تحفه ديگر نمي خواهد
بخون هر دو عالم صفحه شوقي حنائي کن
زپيش آهنگي قانون عبرتها مشو غافل
بهر سازي که در پاي شکست آيد صدائي کن
حضور آفتاب از سايه ريزد رنگ خورشيدي
چو محو جلوه اش گشتي دو عالم خودنمائي کن
حوادث با طبيعت کارها دارد ملايم شو
شکست رنگ بسيار است فکر موميائي کن
نفس تا بي نشان گشتن کمين زندگي دارد
غبار ترا بهر رنگي که ميخواهي هوائي کن
تميز نام و ننگست آشيان عزت و خواري
اگر زين دام وارستي مگس باش و همائي کن
سحاب فضل از هر قطره استعداد ميريزد
نه ئي کم از صدف ايدست حاجت دل گدائي کن
جهان غيرست تا الفت پرست نسبت خويشي
زخود بيگانه شو با هر که خواهي آشنائي کن
فريب اعتباراتست (بيدل) مانع وصلت
غبار نيستي شو خاک در چشم جدائي کن