رسانده است به آن انجمن زما نرسيدن
هزار قافله آهنگ و يک دعا نرسيدن
نفس کشد چقدر محمل غرور تردد
بيک دو گام ره وهم تا کجا نرسيدن
تأملي که جهان چيده سعي هرزه تلاشان
بر ابتداي تگ و تاز و برانتها نرسيدن
زدير و کعبه مپرسيد کاين خيال پرستان
رسيده اند بچندين مقام تا نرسيدن
چگويم از مدد ضعف نارسائي طاقت
بخود رساند مرا سعي هيچ جا نرسيدن
تلاش هرزه مآلم درين بساط چه دارد
چکيدن از مژه چون اشک و تا بپا نرسيدن
زآبياري اشکم چو نخل شمع چه حاصل
تنيده بر ثمر باغ مدعا نرسيدن
امل اگر همه خمها کشد بدور تخيل
شکسته است قدح در دماغ ما نرسيدن
زبسکه داشت جهات ظهور تنگ فضائي
گداخت شبنم گلزارش از هوا نرسيدن
تغافل است تماشاگر حقيقت اشيا
رسيده گير بهر يک بقدر وانرسيدن
بس است آينه پرداز جرأت من (بيدل)
عرق دميدن و تا جبهه از حيا نرسيدن