شماره ١: دل چيست که بي روي تو از درد طپيدن

دل چيست که بي روي تو از درد طپيدن
چون آب زآينه توان ناله شنيدن
بي چاک جگر رمز محبت نشود فاش
خط عرضه دهد نامه عاشق بدريدن
تسليم همان شاهد اقبال وصولست
افتادگي از ميوه دهد بوي رسيدن
راحت طلبي سرشکن چين جبين باش
کس ره نتواند بدم تيغ بريدن
از دل بتغافل زدنش بي سببي نيست
چيزي بنظر دارد از آينه نديدن
بي ساخته ناز تو بس مست غرور است
مي ميکشد از رنگ حنا دست کشيدن
زين مزرعه خجلت ثمر حاصل خويشم
تبخال چه تخم آورد از شوق دميدن
پيري هوس جرأت جولان نپسندد
ما را دو سه گام آنسوي پا برد خميدن
جز اشک پريشان قدم من نتوان يافت
آن دانه که از ريشه برد پيش دويدن
(بيدل) همه معني نظران پنبه بگوش اند
من نيز شنيدم سخني از نشنيدن