شماره ٣٠١: خواه غفلت پيشکي کن خواه آگاهي گزين

خواه غفلت پيشکي کن خواه آگاهي گزين
ايعدم فرصت دو روزي هر چه ميخواهي گزين
ذره تا خورشيد امکان گرم از خود رفتن است
يکقدم با هر چه جوشد شوق همراهي گزين
هر قدر غفلت فزون تر لاف هستي بيشتر
اي طلسم خواب ازين افسانه کوتاهي گزين
چند در آتش نشانندت بافسون غرور
اختصار ناز چون شمع سحرگاهي گزين
دستگاه مشت خاک ناتوان پيداست چيست
ايغبارت رفته بر باد آسمان جاهي گزين
هيچکس خود را نميخواهد غبارآلود عجز
اي گدا گر اختياري باشدت شاهي گزين
پرتو شمع هدايت در کمين غفلتست
خضر اگر زين دشت مطلوبست گمراهي گزين
جاه اگر بالد همين شاهيست اوج عبرتش
از کمال فقر باش اگه هواللهي گزين
هر دو عالم شوخي پست و بلند ناز است
گر نگه قاصر نباشد ماه تا ماهي گزين
در تماشاگاه هستي کور نتوان زيستن
محرم آنجلوه شو يا مرگ ناگاهي گزين
اعتبار انديشه ئي (بيدل) ندامت ساز کن
شمع محفل بودن آسان نيست جانگاهي گزين