خوش عشرتست دمبدم از غم گريستن
در زندگي چو شمع پي هم گريستن
آنرا که نيست رنگ خلاصي زچاه طبع
چون دلو لازم است بعالم گريستن
غرق است پاي تا بسر اندر محيط اشک
بايد سبق گرفت زشبنم گريستن
بنياد ما زاشک چو شبنم رود بباد
اجزاي ما چو شمع کند کم گريستن
تا کي بوضع دهر زدن طعنه همچو شمع
بايد بروي صبح چو شبنم گريستن
(بيدل) چو اشک نقش قدم زن بروي زر
تا کي چو چشم کيسه بدر هم گريستن