شماره ٢٩١: چون هلالم بي خم تسليم آن اختر جبين

چون هلالم بي خم تسليم آن اختر جبين
غوطه در خط جبين زد بسکه شد لاغر جبين
ياد آهنگ سجودش آب ميسازد مرا
از حيا همچون عرق دزديده ام سر در جبين
سايه ام از شيوه همواريم غافل مباش
کز جبين تا نقش پا گل کرده ام يکسر جبين
در دبيرستان نيرنگ تعلق خواندني است
معني صد خير و شر از يک ورق دفتر جبين
کلفت اسباب ما را داغ صد تدبير کرد
دردسر مي بندد اينجا ناز صندل بر جبين
زينهار اي اخگر از داغ محبت دم مزن
تا نگرداني عرق پرداز خاکستر جبين
يارب اينمقدار بي تاب سجود کيستم
ميچکد عمريست چون شمعم زچشم تر جبين
همچو آن آتش که داغ آينه ابرام داشت
گر من از کوي تو رفتم نيست بي لنگر جبين
با چنين عجزي که دارد صورت بنياد من
حق تعظيمي است همچون سجده ام بر هم جبين
شرم جرأت کاش ميناي هواها بشکند
تا بقدر شبنمي در نم زند ساغر جبين
انفعال آينه پاداش اعمال بسست
ميکنم تا ياد عقبي ميشود کوثر جبين
(بيدل) از کيفيت بنياد تسليمم مپرس
خانه آينه دارد تا برون در جبين