چون ريشه درين باغ بافسون دميدن
سر بر نکشي تا نخوري پاي دويدن
تا فاش شود معني گلزار حقيقت
از رفتن رنگ آينه بايد طلبيدن
در باغ خيالي که گذشتن ثمر اوست
انگار که من نيز رسيدم برسيدن
تدبير خرد محرم نيرنگ جنون نيست
نقاش ندارد قلم ناله کشيدن
تا هست نفس صرفه راحت نتوان برد
بال است و همان زحمت انداز پريدن
چون رنگ عبث سلسله اظهار شکستم
يعني نرسانديم صدائي بشنيدن
ما هيچکسان فارغ از آرايش نازيم
تمثال ندارد سر آينه خريدن
تا پيرهن چند به نيرنگ بباليم
چون شمع کفافست سر انگشت مکيدن
طاوس من احرام تماشاي که دارد
دل گشت سراپاي من از آينه چيدن
دست هوسم شيفته دامن کس نيست
(بيدل) چو نسيمم همه تن گرد رميدن