تمثال فنايم چه نشان کو اثر من
خودبين نتوان يافتن آئينه گر من
گم کرده اثر چون نفس باز پسينم
کو هوش که از آئينه پرسد خبر من
جمعيت شبنم گره بال هوائيست
تدبير اقامت چکند با سفر من
در نسخه تجريد تعلق چه حديث است
چون نقط اثر باخته زير و زبر من
من آئينه پردازم و دل شعبده انگيز
ترسم که مرا جلوه دهد در نظر من
چون ابر زبس منفعل نشو و نمايم
پرواز عرق ميشود از سعي پر من
زين سعي که جز لغزش پا هيچ ندارم
تا چند چو اشک آبله بندد کمر من
هر جا طپشم محو شد از خويش نهانم
شب در نفس سوخته دارد سحر من
تا بر الم بيکسيم ناله نخندد
از سرمه توان سايه فگندن بسر من
عريان تني ئي هست درين معرکه (بيدل)
اين جامه که تنگي ننمايد ببر من