شماره ٢٧٢: تا بگذرم بصد سر و گردن زآسمان

تا بگذرم بصد سر و گردن زآسمان
مشتي بجبهه مالم ازان خاک آستان
زين محفل جنون چقدر ربط ميدهد
آينه محو حيرت و تمثال پرفشان
غافل مشو زساز نيستان اعتبار
بيمغز نيست ناله کش درد استخوان
عرفان بکسب علم ميسر نميشود
از سرمه روشني نبرد چشم سرمه دان
از سير ريشه گير عيار کمال تخم
آينه حقيقت دل نيست جز زبان
سر کن بکج ادائي ابناي روزگار
آتش مزن براستي ازطبع بدگمان
زينهار از تواضع دشمن مخور فريب
بر شيشه ظلم سنگ جز افتادگي مدان
سير شکسته رنگي ما هم غنيمتست
دارد شگفتني برگ و ريشه زعفران
تنزيه خواهي از در تشبيه نگذري
رنگست عالمي که زبو ميدهد نشان
يک ناوک تو بي اثر موج مي نبود
خوانديم خط ساغر ازان حلقه کمان
ناموس آگهي چقدر عجز پرورست
کوه است سايه مژه بر چشم پاسبان
آب بقاي ما الم مرگ تلخ کرد
سود هوس زيان شد از انديشه زيان
خون خور بفقر و بار دل دوستان مباش
در عرض احتياج نفس ميشود گران
يوسف توان خريد بمژگان گشودني
آينه باش جلوه متاعست کاروان
محمل بدوش اشک ازين عبرت انجمن
(بيدل) چو شمع مي بردم چشم خونچکان