شماره ٢٧٠: تا بکي باشي قفس فرسوده شان نگين

تا بکي باشي قفس فرسوده شان نگين
اي خوش آن نامي که نقشش نيست بهتان نگين
گرنه ئي محکوم حرص افسانه اوهام چند
بگذر از حرف جم جام و سليمان نگين
غير مخموري چه دارد ساغر اقبال جاه
يکقلم خميازه ميبالد زعنوان نگين
هوش اگر آينه پردازد دليل عبرتست
خودفروشيهاي نام و قيد زندان نگين
کاش رسوائي همين جا در خور زحمت دهند
رشته واري ميکشد نام از گريبان نگين
بسکه تخمير مزاج همت ما وحشتست
نام ما چون گرد ميخيزد زدامان نگين
چون هلال از پيکر خم سر بگردون سوده ام
خاتم است اينجا دليل عزت و شان نگين
سنگ را هم شيشه ميسازد تهي از خود شدن
سود نامي هست در اجزاي نقصان نگين
صحبت ارباب دنيا مفلسانرا مي گزد
ظاهر است از روي کاغذ نقش دندان نگين
تا کجا وسعت کند پيدا بساط اعتبار
ناقصان گو پهن تر چينند دکان نگين
با همه شهرت فروشيها بضاعت هيچ نيست
خون همان نام است در زخم نمايان نگين
اعتبارات جهان رنگ پرواز است و بسن
در پر طاوس کن سير چراغان نگين
وحشت تقليد هم (بيدل) کم از تحقيق نيست
نشه پرواز دارد چين دامان نگين