بيا اي گرد راهت خرمن حسن
بچشم ما بيفشان دامن حسن
سحر پردازئي خط عرض شامي است
حذر کن از ورق گرداندن حسن
بچشمم از خطت عالم سياه است
قيامت داشت گرد رفتن حسن
چو خط پروانه حيرت مآليم
پر ما ريخت در پيراهن حسن
زسير بيخودي غافل مباشيد
شکست رنگ دارد گلشن حسن
نه ئي خفاش با مهرت چه کين است
بجز کوري چه دارد دشمن حسن
تعلقهاي ما با عالم رنگ
ندارد جز دليل روشن حسن
گشاد غنچه آغوش بهار است
مپرس از دست عشق و دامن حسن
نه عشقي بود و ني عاشق نه معشوق
چها گل کرد از گل کردن حسن
شکست رنگ ما نازي دگر داشت
نديدي آستين ماليدن حسن
زدل تا ديده طوفان نگاه است
تحير از که پرسد مسکن حسن
نگه سوز است برق بي نقابي
که ديد از حس جز ناديدن حسن
غبارم پيش از آن کز جا برد باد
عبيري بود در پيراهن حسن
رگ گل مرکز رنگست (بيدل)
نظر کن خون من در گردن حسن