اي هرزه درا ناله بلب دزد گره کن
سستست کمان از نفس سوخته زه کن
تلخيست درين باغ سرانجام حلاوت
بر سبب تغافل زن و دل جمع زبه کن
چون کاغذ سوزن زده در عرصه آفات
رو سينه بناوک ده و سامان زره کن
بي گم شدن از آفت شهرت نتوان رست
در نام تو زخميست نگين بشکن و به کن
زان بيش کزان معرکه نو ميدرائي
(بيدل) مژه بر بند وداع که و مه کن