اشکم زبيقراري زد بر در چکيدن
افتادنست آخر اطفال را دويدن
از تيغ مرگ عاشق رنگ بقا نبازد
عمر دوباره گيرد چون ناخن از بريدن
فقرست و نقد تمکين جاهست موج خفت
از بحر بيقراري از ساحل آرميدن
ارباب رنگ دايم محو لباس خويشند
از داغ نيست ممکن طاوس را پريدن
(بيدل) بجوي شمشير خون جگر خورد آب
زندان بيقراران نبود جز آرميدن