از ناله دل ما تا کي رميده رفتن
زين دردمند حرفي بايد شنيده رفتن
بي نشه زندگاني چندان نمک ندارد
حيفست ازين خرابات من ناکشيده رفتن
آهنگ بي نشاني زين گلستان ضرور است
راه فنا چو شبنم بايد بديده رفتن
جرأتگر طلب نيست بيدست و پائي ما
دارد بسعي قاتل خون چکيدن رفتن
چون شعله ئي که آخر پامال داغ گردد
در زير پا نشستيم از سر کشيده رفتن
زين باغ محمل ما بر دوش نااميديست
بر آمدن نه بسد درنگ پريده رفتن
از وحشت نفسها کو فرصت تأمل
چون صبح بايد از خويش دامن نچيده رفتن
بر خلق بي بصيرت تا چند عرض جوهر
بايد زشهر کوران چون نور ديده رفتن
همدوش آرزوها دل ميرود نفس نيست
در رنگ ريشه دارد تخم دميده رفتن
قطع نفس نموديم جولان مدعا کو
در خواب هم نبيند پاي بريده رفتن
رفتار سايه هرگز واماندگي ندارد
در منزلست پرواز از آرميده رفتن
قد دو تاي پيريست ابروي اين اشارت
کز تنگناي هستي بايد خميده رفتن
بال فشانده آه بي گرد حسرتي نيست
با عالمي زخود برد ما را جريده رفتن
تعجيل طفل جويان مشق خطاست (بيدل)
لغزش به پيش دارد اشک از دو ديده رفتن