از سعي ما نيامد جز زور در گريبان
چون شمع قطع کرديم شب تا سحر گريبان
در جستجوي مقصود نتوان بهرزه فرسود
از عالم خيالات دارد خبر گريبان
بلبل گر از دل جمع احرام بيضه بندي
فکر يقين ندارد جز زير پر گريبان
خلقي گذشت ازين دشت نامحرم حلاوت
هر چند پيش پا داشت چون نيشکر گريبان
بيرون خانمانها آغوش عشق بازست
مجنون نميفروشد بر بام و در گريبان
صبح بهار امکان سامانش اينقدر نيست
گر ذوق سير باشد از ما ببر گريبان
شرم حضور دل برد از طبع ما فضولي
سر تا کجا فرازد موج گهر گريبان
چون گل ازين گلستان ديوانها گذشتند
چاکي بسينه مانده است با ما زهر گريبان
زين دشت و در بهم چين دامان جهد و خوشباش
ما کسوت خياليم پا تا بسر گريبان
آن کيست باز دارد ما را زهرزه تازي
دامان وحشت شمع گيرد مگر گريبان
سر در هوا فشرديم راهي بدل نبرديم
پر بي تميز مرديم آئينه در گريبان
فرياد يک تأمل راهم بدل ندادند
بر آسمان گشوديم چندين سحر گريبان
سررشته مقاصد در دست سعي کس نيست
خواهي بدامن آويز خواهي بدر گريبان
فطرت به پستي افتاد زين دشت و در نوردي
از دامن و کمر بود برجسته تر گريبان
تا سر بامن دزدم (بيدل) زچنگ آفات
جز در ته زمين نيست جاي دگر گريبان